ارزش ها جداست.....
بانویی می گفت:
عبور باد از لای چتری های بلوندت را دیدم،
و من تار مویی را که پیشانی ام را قلقلک میداد به زیر مقنعه هدایت کردم!
به آستین های کوتاه مانتویت خیره شدم!
و من ساق دست هایم را صاف کردم!
به مانتوی نازک و یقینا خنک تو فکر کردم!
و من چادرم را روی سرم مرتب کردم!برای من همین بس بود که راننده ی تاکسی مرا با احترام خانوم خطاب می کند!
و تو را خانومی...!
[ بازدید : 176 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما : ]
[ چهارشنبه 4 تير 1393 ] [ 14:40 ] [ ! Μг.ϻλϻλli ] [ ]